بیا2


   
درباره وبلاگ

نورانی ترین لحظه های زندگی من لحظه هایی است که به تماشای دنیا قناعت می کنم . این لحظه ها از تنهایی و سکوت یاخته شده اند . روی تخت دراز می کشم یا پشت میزم می نشینم یا در خیابان قدم می زنم . دیگر به دیروز فکر نمی کنم "!؟" و فردا وجود ندارد . هیچ کس را نمی شناسم و هیچ کس برایم غریبه نیست . این تجربه تجربه ساده ای است . نباید آن را خواست زمانی که از راه میرسد باید آنرا پذیرا شد ... حتی شاید تنهایی و سکوت هم برای دریافتن این لحظه های خالص مورد نیاز نباشند
لينك دوستان
» قالب وبلاگ

» فال حافظ

» قالب های نازترین

» جوک و اس ام اس

» جدید ترین سایت عکس

» زیباترین سایت ایرانی

» نازترین عکسهای ایرانی

» بهترین سرویس وبلاگ دهی

فیسبوک به سبک ایرانی
مشاوره عشق
☺☺ طنزبلاگ ☻☻
دل شکسته
الكترونيك -برق
مريلا
سوشا نيوز
دنیای فوتبال
سلام چه خبر
دلتنگی هایم برای تو
عشق،عاشقی،داستان،ماورا،شعر
بازار ایرانی
جغرافیای کوچک من
A.G
وبلاگ جامع پرستاری
دختر دبیرستانی
دانلود کلیپهای باله
دل نوشته های دختری تنها و پر از غم
دهکده سرگرمی
پارادیس نسرین
عشق
SBOX
پیام رایانه
وبـ ـبرگر +شــما
به نام آنکه تو را آفريد...
((طنز))
همه چی برای دانلود
همه چی هست
حال خوب من
تماشا خانه
ali14.LXB.ir
Eshgh
بياتو دم در بده
وبلاگ شخصی من
فروشگاه
ساخت زيباترين بنر ها
saye in vacuum2
bia2looloo
عربي آسان
اگه عاشقی
عصر اچ دو
دنیای خنده
جنگ نرم
سامانه ارسال پیامک
ردیاب خودرو

تبادل لینک
سلام دوست عزیز:واسه تبادل لینک  اولش باید منو با عنوان بیا2 و آدرس amollazehi.Loxblog.ir لینک کنی بعدش مشخصات لینکتو این پایین بنویس . اگه لینکم کرده باشی به صورت خودکار در وبلاگم لینک میشی از تبادل لینک و همکاریت ممنونم





آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» "وای ! خدای من

  روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در باری ، مشغول نوشیدن قهوه بودند. 


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:داستانک,باحال, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» نامه ای ب خدا

  یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود : نامه ای به خدا !!! 


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:داستانک,عبرت اموز,باحال, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» من خوابیده بودم چون فکر می‌کردم تو بیداری

  روزی مردی رو به دربار خان زند می‌آورد و با ناله و فریاد می‌خواهد که کریمخان را فورا ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می‌شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می‌شنود و می‌پرسد ماجرا چیست؟ 


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» راز پرتقال

  جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:داستانک,عبرت اموز, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» داستان سه پیمانکار

  تعمیر و نگهداری از کاخ سفید بصورت یک مناقصه مطرح شد. 
یک پیمانکار آمریکایی، یک مکزیکی و یک ایرانی در این مناقصه شرکت کردند.
 


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:داستانک,باحال, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» تفاهم

  مرد در اتاق بود و زن هم.
زن سرش را از پنجره بيرون برده در سكوت شب خيره بود و مرد، نشسته بود و روزنامه مي‌خواند و هيچ‌يك، به آن چه مي‌ديد نمي‌انديشيد.


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:د, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» کار

  چون در دوره‌ی سنی  ِحسّاسي هستم، پدرم جوانكِ مضحكي را مامور كرده زير نظرم بگيرد؛ و او با آن دماغ  عقابي و هيكل ِ قناسش، هميشه و هر جا دنبالم است.


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:داستانک,عبرت اموز,باحال, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» عصبانیت

  زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک ۴ ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:داستانک,عبرت اموز, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» بچه ی نابغه

...زن و مردی چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسری میشن و چند روز بعد از تولد بچه متوجه میشن که اون یه نابغه اس بچه در یک سالگی مثل یک آدم بزرگ شروع به حرف زدن میکنه و در دوسالگی به اکثر زبانها حرف میزنه 


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:داستانک,باحال, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» شوخی دکتر

 مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب.در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:داستانک,باحال, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» مرا بغل کن

 روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد 

 


ادامه مطلب ...
نويسنده : ملازهی | تاريخ : چهار شنبه 17 / 11 / 1390برچسب:داستانک,عاشقانه, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |
» عناوين آخرين مطالب